خاطرات دانشگاه

 

                       به نام خداوند لوح و قلم           حقیقت نگار وجود و عدم

 

 

 

روز اولی که وارد خوابگاه دانشجویی شدیم اتاق ما ۷ نفره بود ولی منو و دوستام ۶ نفر بودیم میخواستیم کلا تا اخر اتاقمون ۶ نفره بمونه یه شبی سرپرست خوابگاهمون اومد که ما قرار یکی رو بیاریم تو اتاقتون ما مخالفت کردیم بعدش ماهم نشستیم صحبت کردیم که چیکار کنیم دانشجوی دیگه ای رو نیارن یکی از دوستان به شوخی گفت اگه یکیو اوردن شب که شد من زیپ کیفو باز و بسته میکنم تو نصف شب سرو صدا میکنم توخواب حرف میزنم تا اون یه نفر بترسه که  این اتاق جن داره و همشون تو خواب حرف میزنن و صبحش خودش فرار میکنه😂